تو چه میدانی غریبه از دردهایم؟

تو چه میدانی از گاه و بیگاه و ناگاه شکستنهایی که چشیدم

از تنهایی هایی که سر کردم و خواهم کرد

از بی چاره بودنهایم

از

از همان هایی که هرگز حتی فکرش را هم نکردی.

و بغض پنهان پشت لبخند

نگاه های پر از خشمی که پشت پلکم زندانی اش میکنم

تا شادی تو درد نگیرد

و تو تااازه به این فکر میکنی که من چرا با سکوتم، قصد آزار تو را کردم

خنده دار است.

گریه های دل من خنده دار است!

برای آسودگیه که این همه خستگی هایم را لای خاطرات و پشت افکار و در هزااار توی ذهنم می پوشانم؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها